بازیگری که شهرتش را مدیون نمایش احساسات و عواطف انسانی است و در «پیش از غروب» شمایلی کاملا رمانتیک را از خود به یادگار گذاشت، حالا در مقام کارگردان نقشی را برای خود درنظر گرفته که شاید هیچ فیلمسازی او را مناسب آن نمیدانست. ژولیدلپی احساساتی، اینبار گرچه درگیر عواطف میشود ولی بیشتر خونریزیهای مکررش در خاطر تماشاگر میماند؛ زنی که راز بقای جوانی را در ریختن خون دختران جوان خلاصه کرده و به تعبیر منتقدی یک دراکولای مؤنث است... .
کنتس روایتی است متفاوت از زندگی الیزابت بنتوری؛ زنی که شهرتش بیشتر مدیون افسانههایی است که پیرامونش ساخته شده تا واقعیتهای ملموس. دلپی نیز در رویکردش به این حکایت تاریخی، دل به روایتهایی میدهد که گرچه برخی از آنها مستند نیستند ولی بهلحاظ دراماتیک جذاب بهشمار میآیند؛ زنی که با شقاوت هرچه تمامتر جان قربانیان جوانش را میگیرد و در نهایت خود نیز عاقبتی ناگوار مییابد... .
ژولی دلپی، بازیگر شاخص سینمای فرانسه با «کنتس» نشان میدهد که برای نشستن روی صندلی کارگردانی نیز دارای قریحه است.
دلپی در این فیلم که محصول مشترک فرانسه و آلمان است به نقل مجدد روایتی مکرر میپردازد. دلپی میگوید: کنتس اثری دراماتیک است که به سبک گوتیک ساخته شده و به روانشناسی آدمهایی میپردازد که وقتی به قدرت میرسند خلقوخویی حیوانی را از خود به نمایش میگذارند.
فیلم روایت زندگی پرفرازونشیب الیزابت بنتوری است؛ دختری که در خانوادهای بانفوذ متولد میشود و با کنت ندستی که یک نظامی قدرتمند است ازدواج میکند و حس جاهطلبیاش را کنار قدرت نظامی همسرش متبلور میسازد. مرگ کنتندستی، از الیزابت بیوهای غمگین میسازد که زخمهای حاصل از شکست عاطفیاش را با خونریزی التیام میبخشد. اشرافزاده قرن شانزدهم تمایل به بازسازی پوستش با مرطوبکنندهای غیرطبیعی مییابد. او دختران جوان را به قتل میرساند و از خونشان برای از بین بردن چینوچروکهای پوستش استفاده میکند.
الیزابت به واسطه حمامخون گرفتن «کنتس خون آشام» نامیده میشود؛ شهرتی که برایش بدنامی را به همراه دارد. ژولیدلپی در روایت این داستان کلاسیک میکوشد تا از الیزابت تصویری از یک قربانی را نیز به نمایش بگذارد و با تمرکز به حرمانهای این کاراکتر به روانشناسی زنی بپردازد که میکوشد با کشتن انسانها به آرامش برسد؛ آرامشی که در فیلم هرگز به دست نمیآید.
الیزابت بنتوری که زندگیاش در عالم ادبیات و سینما جاودانه شد در سال 1560 در ترنسیلوانیا به دنیا آمد و تا زمان ازدواجش با کنت ندستی در آنجا زندگی کرد. بعد از آن این زوج به قلعهندستی رفتند و در آنجا زندگی کردند.حس درندهخویی در همین دوران در او به وجود آمد و از آزار خدمتکاران آغاز و به قتل برخی از آنها منجر شد. سال 1604 کنت ندستی میمیرد بیآنکه الیزابت در مرگش نقشی داشته باشد.
او همچنان به قتلهایش ادامه داد تا اینکه 6سال بعد به واسطه جنایاتش مورد سوء ظن قرار گرفت و سرانجام محکوم به حبس در یک اتاق بدون پنجره واقع در قلعهاش شد؛ اتاقی که تنها یک دریچه برای رساندن آب وغذا در آن وجود داشت. الیزابت 3سال در این وضعیت به سر برد و در حالیکه پادشاه دستور داده بود هیچ توجهی به او نشود درگذشت.
یکسالی پس از مرگش اطلاعاتی درباره آنچه انجام داده بود منتشر شد؛ اطلاعاتی که البته با تخیل نویسندهها به افسانهسراییهایی درباره او منجر شد.
الیزابت کنتس، خونآشام لقب گرفت؛ لقبی که نویسندهای به نام ریموند امسینالی به او داد.
کتاب سینالی شاخو برگهای متعددی به آنچه الیزابت انجام داده بود بخشید. در واقع جنایتهای الیزابت دستمایهای برای افسانههایی شد که اغراق را میشد در سطرسطرشان مشاهده کرد؛ اینکه کنتس خونآشام دختران جوان را میکشت و با خونشان حمام میکرد تا جوان شود. حتی از او تصویر یک دراکولای زن ارائه شد.
به نظر میرسد زندگی واقعی الیزابت تحت تاثیر افسانههای خون آشامی قرار گرفته است. در عوض چیز زیادی درباره شواهد و مدارک واقعی و جریان محاکمه الیزابت در این داستانها نقل نشد. چنانکه گویی واقعیت در پس افسانه مخفی ماند... ژولیدلپی در نقش الیزابت بنتوری تصویری کاملا متفاوت از آنچه پرسونای بازیگریاش را رقم زده ارائه میدهد. یک آشنایی زدایی کامل از چهرهای رمانتیک که اینبار با خشونت و شناعتی شگفتانگیز همراه شده است.
مهمترین ایرادی که به فیلم کنتس وارد است تمرکز زیاده از حد کارگردان بر کاراکتر الیزابت و در نتیجه کمتوجهی به بقیه شخصیتهاست. دلپی دوربین را کاملا در اختیار خود گرفته و گویی اینجا با بازیگری مواجهیم که از اختیارات کارگردان سوءاستفاده میکند!
با این همه کنتس جنبههایی از ذوق بصری را در انتخاب زوایای دوربین نمایان میکند. فیلم، تماشاگر عادت کرده به چهره معصوم دلپی را شگفتزده میکند و در کنارش تصویری پارادوکیسکال از معروفترین زن خونآشام قرن شانزدهم ارائه میدهد.